مطمئناً برای شما هم پیش آمده است. بعد از یک روز طولانی و خستهکننده، خودتان را به صندلی محبوبتان میرسانید، کنترلر یا ماوس و کیبورد را در دست میگیرید و آن بازیای که مدتها انتظارش را میکشیدید اجرا میکنید. ده دقیقه میگذرد… پانزده دقیقه… اما آن جادوی همیشگی اتفاق نمیافتد. به جای غرق شدن در دنیایی شگفتانگیز، ذهنتان به سمت لیست کارهای فردا، ایمیلهای پاسخ نداده یا قسطهای آخر ماه پرواز میکند. پنج دقیقه بعد، بازی را با حسی از کلافگی و ناامیدی میبندید. اینجاست که آن سوال ترسناک در ذهنتان شکل میگیرد: «چرا بازی کردن دیگر مثل قبل حال نمیدهد؟»
اگر شما هم چنین حسی را تجربه کردهاید، باید بگویم که تنها نیستید. این یکی از فراگیرترین و در عین حال تلخترین معضلاتی است که ما گیمرهای بزرگسال با آن روبرو هستیم. بازیهای ویدیویی، که زمانی پناهگاه ما از دنیای واقعی، منبع بیپایان هیجان و بخش پررنگی از خاطرات ما بودند، حالا گاهی به یک آیتم دیگر در لیست کارهای انجامنشدهمان تبدیل شدهاند. اما دلیل این اتفاق چیست؟ آیا مشکل از بازیهاست که تکراری شدهاند، یا مشکل از ماست که تغییر کردهایم؟ به همین خاطر تصمیم گرفتم تا در این مقاله، به کالبدشکافی عمیق این حسرت مشترک بپردازم، دلایل ریشهای آن را پیدا کنم و در نهایت با هم ببینیم که با این اوصاف، چه کاری از ما برمیآید. پس اگر فکر میکند که دنیای جذاب ویدیوگیم دیگر آن رنگ و بوی سابق را ندارد، بهتر است که کمی کنار من بنشینید تا در این مقاله از تک سیرو این موضوع را بررسی کنیم.
نفرین بهرهوری | وقتی بازی کردن شبیه «کار» میشود
بیایید با یکی از بزرگترین مقصرها شروع کنیم: ذهنیت عملکردمحور. بسیاری از ما بخش قابل توجهی از زندگی بزرگسالی خود را در محیطهای کاری گذراندهایم که در آن، ارزش هر فرد با میزان بهرهوری و خروجی او سنجیده میشود. این ذهنیت، به شکلی موذیانه به تمام جنبههای زندگی ما نفوذ میکند، از جمله سرگرمیهایمان. نتیجه این میشود که وقتی برای بازی کردن مینشینیم، یک صدای آزاردهنده در پس ذهنمان زمزمه میکند: «آیا این کار مفیدی است؟ آیا نباید به جای این کار، در حال یادگیری یک مهارت جدید، پاسخ دادن به ایمیلها یا حداقل مرتب کردن خانه باشی؟»
این احساس گناه، لذت خالص بازی کردن را از بین میبرد. ما یاد گرفتهایم که اگر زمانی که صرف میکنیم، خروجی ملموس و قابل اندازهگیری نداشته باشد، آن زمان به هدر رفته است. این ایده که بازی کردن باید «مفید» باشد، کاملاً بیمعنی است. بازیها قرار نیستند یک شغل دوم باشند؛ آنها قرار بود پناهگاهی از واقعیت و استراحت مطلق باشند. اما متأسفانه، این ذهنیت سمی باعث شده که حتی گشت و گذار بیهدف در دنیای یک بازی جهانباز هم شبیه به تلف کردن وقت به نظر برسد.
قحطی زمان | نبرد نابرابر با ساعت
شاید واضحترین دلیل، همین باشد. وقتی جوانتر بودیم، زمان مفهومی بیانتها داشت. تابستانهای طولانیای را به یاد میآوریم که ساعتها صرف گرایند کردن در یک MMORPG یا تمام کردن تمام مراحل جانبی یک بازی نقشآفرینی میکردیم. اما حالا چطور؟ ما به عنوان «بچههای بزرگسال»، با کوهی از مسئولیتها روبرو هستیم. شغل، خانواده، صورتحسابها و هزاران دغدغه دیگر، زمان آزاد ما را به یک کالای لوکس و نایاب تبدیل کردهاند.
اما مشکل فقط کمبود وقت نیست، بلکه کیفیت آن زمان هم هست. حتی وقتی با چنگ و دندان، یک یا دو ساعت زمان آزاد در انتهای شب برای خودمان دست و پا میکنیم، با یک حس اضطرار دائمی روبرو هستیم. «من فقط دو ساعت وقت دارم، باید در این دو ساعت بیشترین پیشرفت ممکن را داشته باشم.» این فشار روانی، لذت اکتشاف، غوطهوری و آزمون و خطا را که روح اصلی بسیاری از بازیهاست، به کل نابود میکند. دیگر نمیتوانیم با خیال راحت در محیط بازی پرسه بزنیم، چون ساعت با سرعت در حال حرکت است و ما باید به «هدف» بعدی برسیم.
تکرار مکررات | سندروم «همه را دیدهام»
با بالا رفتن سن، نه تنها زمان ما، بلکه ذائقه ما هم تغییر میکند. ما به عنوان گیمرهایی که سالها در این صنعت بودهایم، تقریباً همهچیز را دیدهایم. آن مکانیکهایی که ده سال پیش برایمان انقلابی و شگفتانگیز بودند، حالا به یک استاندارد تکراری تبدیل شدهاند. یک بازی جهانباز جدید با دهها علامت سوال روی نقشه؟ یک شوتر نظامی دیگر؟ یک نقشآفرینی فانتزی با همان داستان همیشگی نجات دنیا؟
این تکرار، هیجان کشف کردن را از ما میگیرد. بسیاری از بازیهای بزرگ امروزی، شباهتهای مکانیکی زیادی به هم دارند و به ندرت میتوان عنوانی را پیدا کرد که واقعاً حسی از نوآوری و تازگی داشته باشد. ما انتظار بیشتری از بازیها داریم؛ انتظار داستانهای پختهتر، شخصیتهای عمیقتر و مکانیکهایی که ما را به چالش بکشند، نه اینکه فقط لیست بلندبالایی از کارها را جلوی ما بگذارند. اینجاست که حتی بازگشت به بازیهای قدیمی و نوستالژیک هم همیشه جواب نمیدهد. گاهی وقتی به عنوانی که در کودکی عاشقش بودیم برمیگردیم، متوجه میشویم که آن بازی تغییر نکرده، بلکه این ما هستیم که دیگر آن آدم سابق نیستیم.
سایه سیاه تنهایی | وقتی کسی نیست با او بازی کنیم
برای بسیاری از ما، بخش بزرگی از جادوی بازیهای ویدیویی، در تجربه مشترک آن بود. آن شبهایی که با دوستانمان دور هم جمع میشدیم و ساعتها پای یک کنسول، بازیهای Co-op یا رقابتی را تجربه میکردیم، بخشی از بهترین خاطرات ما را ساختهاند. اما در دنیای بزرگسالی، هماهنگ کردن برنامهها برای یک بازی چندنفره آنلاین، گاهی سختتر از یک پروژه کاری پیچیده است!
درست است که بازیهای آنلاین وجود دارند، اما تجربه آنها هرگز نمیتواند جایگزین آن حس صمیمی نشستن در کنار دوستان و فریاد زدن از سر هیجان یا خنده باشد. بسیاری از دوستان قدیمی ما، دیگر به اندازه قبل وقت یا حتی پول لازم برای سرمایهگذاری روی این سرگرمی را ندارند. این تنهایی، میتواند باعث شود که حتی بهترین بازیهای تکنفره هم گاهی ایزوله و خالی به نظر برسند و ما ترجیح دهیم آن زمان اندک را صرف تعاملات واقعی و رو در رو با انسانهای دیگر کنیم.
واقعیت گرانقیمت | وقتی سرگرمی به یک تعهد مالی تبدیل میشود
بیایید صادق باشیم؛ گیمینگ دیگر یک سرگرمی ارزان نیست. قیمت 70 دلاری بازیهای جدید آن هم با این بازار افسارگسیخته بازار ارز، نیاز به ارتقای مداوم سختافزار کامپیوتر یا خرید کنسولهای جدید، هزینههایی هستند که به راحتی نمیتوان از کنار آنها گذشت. این فشار مالی، مستقیماً به آن نفرین بهرهوری که در ابتدا گفتیم، دامن میزند.
وقتی شما 70 دلار (که خدا میداند برای بازی بعدی که منتظرش هستیم چند میلیون تومان خواهد شد) برای یک بازی پرداخت میکنید، ناخودآگاه از آن انتظار دارید که در ازای پولتان، یک تجربه بینقص و ساعتها سرگرمی تضمینشده به شما تحویل دهد. این فشار، لذت ریسک کردن و تجربه کردن بازیهای جدید و ناشناخته را از بین میبرد. دیگر خبری از خرید یک بازی فقط بر اساس جلد آن نیست. ما ساعتها نقد و بررسی میخوانیم، ویدیوهای گیمپلی تماشا میکنیم و مطمئن میشویم که این بازی، دقیقاً همان چیزی است که میخواهیم. این فرآیند تحلیلگرانه، خود به خود، بخشی از آن حس کشف و شهود و جادوی بازی کردن را از بین میبرد.
فرسودگی محض | تداوم فرسایش کاری در مواجه با بازیها
گاهی وقتها، مشکل نه از بازیهاست و نه از کمبود وقت؛ مشکل خود «ما» هستیم. ما خستهایم. بسیاری از ما شغلهایی داریم که در آن، 8 ساعت در روز به یک صفحه نمایش زل زدهایم. وقتی به خانه میرسیم، آخرین کاری که بدن و ذهن خستهمان میخواهد انجام دهد، زل زدن به یک صفحه نمایش دیگر است، حتی اگر محتوای آن هیجانانگیز باشد.
در این حالت، ما از بازیها به عنوان یک راه فرار استفاده میکنیم. اما این روش همیشه جواب نمیدهد. وقتی از بازی کردن برای فرار از مشکلات یا خستگی مفرط استفاده میکنیم، به محض اینکه آن بازی نتواند آن سطح از هیجان مورد نیاز برای بیحس کردن ما را فراهم کند، به سرعت خستهکننده و بیفایده به نظر میرسد. اینجاست که به فرسودگی گیمینگ میرسیم؛ جایی که حتی عنوانی که عاشقش بودیم هم نمیتواند ما را از این بیحسی خارج کند.
خب، با این اوصاف چه کاری از ما برمیآید؟
تا اینجا، تصویری نسبتاً تاریک از وضعیت ترسیم کردیم. اما آیا این پایان راه است؟ آیا باید کنترلرها را غلاف کنیم و بپذیریم که آن دوران طلایی برای همیشه تمام شده است؟ مطلقاً نه. اول از همه، باید بپذیریم که این یک فرآیند طبیعی است. هیچ اشکالی ندارد اگر دیگر مثل سابق عاشق بازی کردن نیستید. اما اگر هنوز آن جرقه کوچک در وجودتان روشن است و میخواهید آن جادو را دوباره پیدا کنید، چند راهکار وجود دارد که میتواند به شما کمک کند.
-
یک استراحت کامل و واقعی
گاهی بهترین راهحل، فاصله گرفتن است. خودتان را مجبور به بازی کردن نکنید. اگر از بازی کردن خسته شدهاید، برای مدتی آن را کامل کنار بگذارید. یک هفته، یک ماه، یا هرچقدر که لازم است. به سراغ سرگرمیهای دیگر بروید؛ کتاب بخوانید، سریال ببینید، یا حتی یک مهارت جدید یاد بگیرید. این فاصله، به آن عطش طبیعی اجازه میدهد تا دوباره در وجودتان شکل بگیرد. روزی میرسد که خودتان دلتنگ یک ماجراجویی مجازی میشوید و آن موقع، بازی کردن دوباره لذتبخش خواهد بود.
-
از منطقه امن خود خارج شوید (تغییر ژانر)
اگر حس میکنید تمام بازیها تکراری شدهاند، به احتمال زیاد شما در یک ژانر خاص گیر افتادهاید. اگر سالهاست که فقط شوترهای نظامی یا بازیهای جهانباز AAA بازی میکنید، طبیعی است که همهچیز برایتان یکسان به نظر برسد. شجاعت به خرج دهید و به سراغ ژانرهایی بروید که هرگز امتحان نکردهاید. بازیهای مستقل (Indie) گنجینههایی باورنکردنی در این زمینه هستند. یک بازی پازل هوشمندانه، یک رمان تعاملی (Visual Novel) با داستانی عمیق، یا یک Walking Simulator اتمسفریک، میتواند آن پنجرهای باشد که هوای تازه را به ریههای شما بازمیگرداند.
-
زمان و توقعات خود را مدیریت کنید
بپذیرید که دیگر آن نوجوان 16 ساله نیستید. قرار نیست هر بازیای را 100 درصد کنید یا تمام اچیومنتهای آن را بگیرید. زمان بازی کردن خود را مقدس بشمارید. به جای اینکه هر شب با خستگی تلاش کنید، یک بازه زمانی مشخص در آخر هفته (مثلاً پنجشنبهها) را به بازی اختصاص دهید؛ زمانی که در آن هیچ فشار کاری یا استرس دیگری وجود ندارد. در آن زمان، فقط برای لذت بردن بازی کنید، نه برای «تمام کردن» آن.
-
هوشمندانه خرج کنید (و بازی کنید)
فشار مالی را از روی دوش خود بردارید. دیگر مجبور نیستید برای هر بازی 70 دلار بپردازید. سرویسهای اشتراکی (Game Pass)، گزینههای فوقالعادهای هستند که به شما اجازه میدهند با یک هزینه ماهانه ثابت، به صدها بازی دسترسی داشته باشید و بدون ترس از هدر رفتن پول، ژانرهای مختلف را امتحان کنید. همچنین، از تخفیفهای بزرگ پلتفرمها غافل نشوید و لیست علاقهمندیهای (Wishlist) خود را پر کنید.
-
در «فرهنگ» گیمینگ بمانید، حتی اگر بازی نمیکنید
گاهی میتوانید بدون بازی کردن هم از این سرگرمی لذت ببرید. استریمهای مورد علاقهتان را تماشا کنید، ویدیوهای تحلیلی در یوتیوب ببینید، یا در مورد تاریخچه و ساخت بازیها مطالعه کنید. این کار به شما اجازه میدهد تا همچنان بخشی از این جامعه و فرهنگ باقی بمانید، بدون اینکه آن فشار «باید بازی کنم» را روی دوش خود احساس کنید.
در نهایت …
باید بپذیریم که رابطه ما با بازیهای ویدیویی، مانند هر رابطه طولانیمدت دیگری، در طول زمان تغییر میکند. آن شور و هیجان خام نوجوانی، جای خود را به یک قدردانی عمیقتر و بالغانه میدهد. شاید دیگر نتوانیم صدها ساعت در یک بازی غرق شویم، اما هنوز هم میتوانیم از یک تجربه یک ساعته خوشساخت، یک داستان درگیرکننده یا یک مکانیک خلاقانه، لذت ببریم. آن جادو احتمالاً هرگز از بین نرفته، و این تنها شکل آن است که تغییر کرده است.
اما اکنون نوبت شماست که به ما بگویید. شما چگونه با این حس کنار آمدهاید؟ آیا راهحلی پیدا کردهاید که آن لذت قدیمی را به شما بازگردانده باشد؟ دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.